Deprecated: Methods with the same name as their class will not be constructors in a future version of PHP; DLE_Comments has a deprecated constructor in /home/biaskin1/domains/samentheme.ir/public_html/engine/classes/comments.class.php on line 16
مبلغ-تومان: | |
نام شما : | |
ايميل : | |
موبایل : | |
توضیحات : | |
وقتی دست های زمین از نگاه آسمان جدا می شود ؛ وقتی خدا مهربانی را بین بنده هایش نمی بیند ؛ وقتی بهار می آید اما دست هایی هنوز زمستانی اند ؛ فقر همین جاست ؛ همین جا ؛ درست گوشه همین شهر بزرگ ؛ در همین عصر آهنی ، همین عصر که تو مجبوری در چادر پارچه ای کهنه ای زندگی کنی ؛ فقر همین جاست ؛ در همین کلان شهر بزرگ ؛ اینجا که چشم هایی دفتر زندگی خود را در میان چادر ورق می زند ؛ اینجا که خانه ای نیست ؛ ولی خانواده ای هست...
وقتی کسی نیست که همراهی کند کسی را ؛ وقتی کسی نیست تا بگیرد دستی را که به امید بلند شده ؛ وقتی کسی نیست که شریک شود دردهای دلی را ؛ باید به گوشه چادرت پناه ببری ؛ باید زندگی شیرینی را در چادر سر کنی؛باید بشکنی...
ولی نه ؛ هنوز خدا هست ؛ خدا می بیند و می فهمد تورا ؛ تو باید به امید او زنده باشی ؛ نفس بکشی ؛
خدا هنوز مال توست...
امروزم با یه مطلب دیگه درخدمتتونیم.یه حرف تازه ی قدیمی که خیلی وقتا یادمون میره.بااینکه زیاد توی ذهنمون تکرار شده ولی خیلی زود از ذهنمون میره.امروز رفتم پیش یه فقیر که با زن و یه بچه ش توی یه چادر کوچیک 1.5 متری زندگی می کردن.وقتی رسیدم به چادرشون با یه یاالله منتظر اجازه شدم.بنده خداها تا صدامو شنیدن سریع اومدن بیرون و با کلی تعارف منو به چادرشون دعوت کردن.یه صحبت هایی باهاشون کردم که دوست دارم عین همون صحبت ها رو بنویسم.
سلام.حالتون چطوره؟ممکنه چند دقیقه من مزاحمتون بشم و یه چندتا سوال ازتون بپرسم؟
سلام پسرم.ممنونم.بفرمایید.
میشه اسم شریفتون رو بدونم ؟ و همچنین میشه بگید اهل کدوم شهرید؟
مهدی طعامی هستم.بچه اهوازم.اما همسرم بچه شیرازه.الان 12 ساله شیراز زندگی می کنم.
همین یه بچه رو دارید؟
بله همین ندا خانوم رو دارم.
آقا مهدی توی همین چادر زندگی می کنید؟سخت نیست؟
آره توی همین چادر 1.5 متری زندگی می کنیم.چرا خیلی سخته اما باید تحمل کرد و زندگی کنیم.
چه اتفاقی افتاد که اومدید توی این چادر زندگی کنید؟
روزایی که کار می کردم کمی پول جمع کرده بودم که با این اوضاع گرونی خونه و غذا و ... هرچی دنبال یه جای کوچیک گشتم گیرم نیومد و اون پئل هم خرج شد و موندیم آس و پاس و به اجبار اومدیم اینجا زندگی می کنیم.هرجای دیگه هم رفتیم کسی بهمون کمک نکرد.
قبلا کارتون چی بود؟مگه الان کار نمی کنید؟
قبلا توی عسلویه روی ماشین سنگین کار می کردم.اما وقتی شرکت ها ماشین جدید شخصی آوردن ما که ماشین نداشتیم رو اخراجمون کردن و بیکار شدیم.پای چپم هم ناقصه و خم نمیشه و از طرفی کار سنگین هم نمیتونم بکنم.چند وقت پیش هم ضایعات کار می کردم که دیگه نمیشه کار کرد.چون زنم جوونه و اوضتع جامعه هم که میدونید خیلی از جوونا چشمشون دنبال ناموس مردمه.نمیتونم اجازه بدم زنم کار کنه خودمم که نمیتونم اینا رو اینجا توی این چادر کنار خیابون تنها بذارم و برم دنبال کار.
همسایه های اینجا بهتون کمک نمیکنن ؟
چرا بنده خداها از نظر خورد و خوراک بهمون کمک می کنن اما من هیچ وقت به خودم اجازه نمیدم دستم رو بخاطر پول جلوی کسی بلند کنم.از این بنده خدا ها هم انتظار ندارم از لحاظ مالی بهم کمک کنن.
آقا مهدی از کسی هم گله داری؟
نه از دشمنم هم گله ندارم.زندگی از اولش هم برای ما ساده نبود.گرونی زیاده ، فشار خیلی بهمون میاد اما چی بگیم؟چه کاری از دستمون برمیاد؟مجبوریم دست روی دست بذاریم و سر کنیم.
ممنون و شرمنده بابت مزاحمت.
دوستان اگه کسی خواست کمکشون کنه این آدرسشه ؛ شیراز ، بولوار سرداران ، نرسیده به دلگشا
گزارش : علیرضاحقیقت
لینک این مطلب : http://samentheme.ir/general/other/48-gozaresh1.html