ثامن تم

حرکت به بالا
حرکت به پایین
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
شب های قدر تسلیت

medad.io medad.io

پرداخت آسان و سریع

مبلغ-تومان:
نام شما :
ايميل :
موبایل :
توضیحات :

موزیک پلیر وبلاگ ها

موزیک پلیر مناسبتی باقابلیت تغییرآهنگ مناسبت ها،پلیری مناسب برای وبلاگ ها
موزیک پلیر مناسبتی ثامن تم

دریافت کد موزیک پلیر برای وبلاگ

ثامن تم ؛ دلنوشته های من ... این روزها دل ها حال و هوای دیگری دارد ؛ قلب ها جور دیگری می تپد ؛ چشم ها جور دیگری می بیند ؛ گوش ها جور دیگری می شنود ؛ لب ها جور دیگری سخن می گویند ؛ آری این روزها همه سر و دست و گوش و چشم ها جور دیگری هستند ؛ حالتی خوب که کمتر وقتی دیده می شود.کاش هر لحظه و هر روز و هر هفته و هرسال اینگونه بود.اینگونه که همه قلب ها پاک می شوند ؛ همه چشم ها بر روی گناه بسته می شوند ؛ همه گوش ها گناه را نمی شنوند و همه لب ها به دروغ و غیبت و تهمت گشوده نمی شنود ؛ آری کاش زندگی ما در همه حال اینگونه بود ...
شب ها را تا نیمه شب به راز و نیاز می پرداختیم ، سحر هنگام از بستر تنبلی و غفلت برمیخواستیم و جای خود را گوشه ای از سفره رحمت خداوند پیدا میکردیم و با خلوص نیت از رحمت خدا بهره می بردیم.نماز صبح خود را صاف وساده به جای می آوردیم.پس از طلوع آفتاب با یاد و یاری از خدا به کار و تلاش می پرداختیم.کاش زندگی در همه حال اینگنه زیبا بود...
این روزها در کوچه پس کوچه ها بوی مهربانی و صداقت و راستی می آید.یک نفس عمیق تو را به نشاط می آورد.افسوس که این روزها گذری اند ؛ دیر می آیند و زود میروند و ما را در حسرت زندگی همیشگی بدون دروغ و غیبت و تهمت و ظلم و  کبر و خودبینی و هزاران گناه دیگر نگه می دارند...
فکر آخر این روزها بغضی عجیب در من بوجود آورده که قابل نوشتن نیست...
کاش ...

نویسنده : علیرضاحقیقت

 

ثامن تم ؛ دلنوشته های من ...   ثامن تم ؛ دلنوشته های من ...   ثامن تم ؛ دلنوشته های من ...

مربوط به دسته : دلنوشت
0
امتیاز مثبت به مطلب
0
امتیاز منفی به مطلب
0
0 نفر

وقتی دست های زمین از نگاه آسمان جدا می شود ؛ وقتی خدا مهربانی را بین بنده هایش نمی بیند ؛ وقتی بهار می آید اما دست هایی هنوز زمستانی اند ؛ فقر همین جاست ؛ همین جا ؛ درست گوشه همین شهر بزرگ ؛ در همین عصر آهنی ، همین عصر که تو مجبوری در چادر پارچه ای کهنه ای زندگی کنی ؛ فقر همین جاست ؛ در همین کلان شهر بزرگ ؛ اینجا که چشم هایی دفتر زندگی خود را در میان چادر ورق می زند ؛ اینجا که خانه ای نیست ؛ ولی خانواده ای هست...
وقتی کسی نیست که همراهی کند کسی را ؛ وقتی کسی نیست تا بگیرد دستی را که به امید بلند شده ؛ وقتی کسی نیست که شریک شود دردهای دلی را ؛ باید به گوشه چادرت پناه ببری ؛ باید زندگی شیرینی را در چادر سر کنی؛باید بشکنی...
ولی نه ؛ هنوز خدا هست ؛ خدا می بیند و می فهمد تورا ؛ تو باید به امید او زنده باشی ؛ نفس بکشی ؛
خدا هنوز مال توست...
امروزم با یه مطلب دیگه درخدمتتونیم.یه حرف تازه ی قدیمی که خیلی وقتا یادمون میره.بااینکه زیاد توی ذهنمون تکرار شده ولی خیلی زود از ذهنمون میره.امروز رفتم پیش یه فقیر که با زن و یه بچه ش توی یه چادر کوچیک 1.5 متری زندگی می کردن.وقتی رسیدم به چادرشون با یه یاالله منتظر اجازه شدم.بنده خداها تا صدامو شنیدن سریع اومدن بیرون و با کلی تعارف منو به چادرشون دعوت کردن.یه صحبت هایی باهاشون کردم که دوست دارم عین همون صحبت ها رو بنویسم.
به ادامه مطلب مراجعه نمایید...

مربوط به دسته : عمومی / دیگر مطالب
1
امتیاز مثبت به مطلب
1
امتیاز منفی به مطلب
0
1 نفر