ثامن تم

حرکت به بالا
حرکت به پایین
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
شب های قدر تسلیت

medad.io medad.io

پرداخت آسان و سریع

مبلغ-تومان:
نام شما :
ايميل :
موبایل :
توضیحات :

موزیک پلیر وبلاگ ها

موزیک پلیر مناسبتی باقابلیت تغییرآهنگ مناسبت ها،پلیری مناسب برای وبلاگ ها
موزیک پلیر مناسبتی ثامن تم

دریافت کد موزیک پلیر برای وبلاگ

ثامن تم:بیا حاج همت جای تو خالی است...

ای کاش حاج همت بودی امروز ؛ نزدیک انتخابات است
ای کاش بودی تا برایت ستاد میزدیم ؛
رنگ خاکی را دست بند و شال گردن میکردیم می انداختیم روی دوشت
با یک چفیه و عکس انتخاباتی میشدی کاندیدای اصلح
شورای نگهبان تو را ندیده تایید میکرد ؛ کسی را که خدا تایید کرده مگر میشود بنده اش قبول نداشته باشد؟
بیا و احساس وظیفه کن ، تو هم مثل خیلی ها شعر و شعار تعریف کن
ز خاطرات جنگ بگو ؛ از هم رزم هایت بگو ؛
به ادامه مطلب مراجعه نمایید...


لینک در افسران

مربوط به دسته : با شهدا
Deprecated: Methods with the same name as their class will not be constructors in a future version of PHP; ParseFilter has a deprecated constructor in /home/biaskin1/domains/samentheme.ir/public_html/engine/classes/parse.class.php on line 16
0
امتیاز مثبت به مطلب
0
امتیاز منفی به مطلب
0
0 نفر

خاطرات شهید ابراهیم هادی

ثامن تم:خمس...بچه های محل مشغول بازی بودند که ابراهیم وارد کوچه شد.بازی آنقدر گرم بود که هیچکس متوجه حضور ابراهیم نشد.یکی از بچه ها توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد؛اما بجای اینکه به تور دروازه بخورد، ممحکم به صورت ابراهیم خورد.بچه ها بی معطلی پا به فرار گذاشتند. با آن قد و هیکلی که ابراهیم داشت ، باید هم فرار می کردند. صورت ابراهیم سرخ سرخ شده بود.لحظه ای روی زمین نشست تا دردش آرام بگیرد. همینطور که نشسته بود پلاستیک گردو را از ساک دستی اش در آورد کنار دروازه گذاشت و داد زد: بچه ها کجا رفتید؟؟بیایید برایتان گردو آورده ام...

مربوط به دسته : با شهدا
2
امتیاز مثبت به مطلب
2
امتیاز منفی به مطلب
0
2 نفر

ثامن تم:بدانید کربـــلا همچنان باقیـــســت ...خدایا
آسـمـونـت مـتـری چـنـد ؟
زمـیـنـت دیـگـه بـوی زنـدگی نـمـیـده ... خدایا
● ● ● ● ● ● ● ●
ای شـهـیـد !
هـر روز میخـوانـمت ... چـه جـوابـم گـویی ... چـه نـگویی ...
ای آنـکـه " عـنـد ربـهـم یـرزقـون " را بـرای تـو گفتـه اند ...
لقمـه ای بـرای روح ِ گرسنـه ام میـگیری ؟؟؟
● ● ● ● ● ● ● ●
فـهمـیده ام
قـیـمـت آدمـها
بــه آن چیـزی است
کــه بــه خـاطـرش آهــــــ میـکشـند
دوســـتان !
بدانید کربـــلا همچنان باقیـــســت ...

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

 

لینک در افسران

مربوط به دسته : با شهدا
0
امتیاز مثبت به مطلب
0
امتیاز منفی به مطلب
0
0 نفر

توسل شهید برونــسی به حضرت فاطــمه (س)

ثامن تم:توسل شهید برونــسی به حضرت فاطــمه (س)

هنوز عملیات درست و حسابی شروع نشده بود که که کار گره خورد. گردان ما زمینگیر شد و حال و هوای بچه هاُ حال وهوای دیگری .تا حالا این طور وضعی برام سابقه نداشت . نمی دانم چه شان شده بود که حرف شنوی نداشتند همان بچه هایی که می گفتی برو توی آتش با جان و دل می رفتند!به چهره بعضی ها دقیق نگاه می کردم . جور خاصی شده بودند . نه می شد بگویی ضعف دارند نه می شد بگویی ترسیدند ُ هیچ حدسی نمی شد بزنی.هرچه براشان صحبت کردم فایده ای نداشت. اصلا انگار چسبیده بودند به زمین و نمی خواستند جدا شوند. هر کار کردم راضی شان کنم راه بیفتند نشد.اگر ما توی گود نمی رفتیم احتمال شکست محور های دیگر هم زیاد بود آن هم با کلی شهید . پاک در مانده شدم . نا امیدی در تمام وجودم ریشه دوانده بود . با خودم گفتم ُ چه کار کنم؟سرم را بلند کردم روبه آسمان و توی دلم نالیدم که : خدایا خودت کمک کن . از بچه ها فاصله گرفتم؟اسم حضرت صدیقه طاهره (س) را از ته دل صدا زدم و متوسل شدم به وجود شریفش. زمزمه کردم : خانمُ خودتون کمک کنین منو راهنمایی کنین تا بتونم این بچه ها رو حرکت بدم ُ وضع ما رو خودتون بهتر می دونین.چند لحظه ای راز و نیاز کردم و آمدم پیش نیروها . یقین داشتم حضرت تنهام نمی گذارند اصلا منتظر عنایت بودم ُ توی آن تاریکی شب و توی آن بیچارگی محض یکدفعه فکری به ذهنم الهام شد . رو کردم به بچه ها . محکم و قاطع گفتم: دیگه به شما احتیاجی ندارم ! هیچ کدومتون رو نمی خوام ُ فقط یک آرپی جی زن از بین شما بلند شه با من بیاد دیگه هیچی نمی خوام.زل زدم به شان . لحضه شماری می کردم یکی بلند شود. یکی بلند شد یکی از بچه های آرپی جی زن . بلند گفت : من میام.پشت بندش یکی دیگر ایستاد . تا به خودم آمدم همه ی گردان بلند شده بودند. سریع راه افتادم بقیه هم پشت سرم.پیروزی مان توی آن عملیات چشم همه را خیره کرد . اگر با همان وضع قبل می خواستیم برویم کارمان این جور گل نمی کرد . عنایت ام ابیها (س) باز هم به دادمان رسید بود.

مربوط به دسته : عمومی
2
امتیاز مثبت به مطلب
2
امتیاز منفی به مطلب
0
2 نفر

سلام
شهدا خیلی به گردن ما حق دارن
امیدوارم توانسته باشیم در راه آنها حرکت کرده باشیم
عکسهای زر مطعلق به شهدای روستای کهنویه می باشد.
(استان فارس . شهرستان لامرد . بخش علامرودشت . روستای کهنویه. گلزار شهدا)

جهت مشاهده در اندازه واقعی روی هریک کلیک کنید...

شهید حمزه خرسند

شهید محمود خرسند

شهید عباس احمدی

مربوط به دسته : با شهدا
2
امتیاز مثبت به مطلب
1
امتیاز منفی به مطلب
1
3 نفر
قبلی 1 ... 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 بعدی