مبلغ-تومان: | |
نام شما : | |
ايميل : | |
موبایل : | |
توضیحات : | |
تا رمز عملیات رو گفتم
دیدم داره آب قمقمه اش رو خالی میکنه روی خاک!
با تعجب گفتم :
پانزده کیلومتر راهه...! چرا آب رو میریزی...؟!
گفت:مگه نگفتی رمز عملیات یا ابوالفضل العباس علیه السلام...
من شرم میکنم با اسم آقا برم عملیات و با خودم آب ببرم...!!!
( نامه های شهدا)
خوشا آن روز را که سنگری بود
شبی ، میدان مینی ، معبری بود
خوشا آن روزهای آسمانی
که شوری بود ، سودا و سری بود
خوشا روزی که دل را دلبری بود
غزل خوان نگاه آخری بود
خوشا آن روزها در خط اروند
هوای روضه های مادری بود
و اهل آسمان بودیم آن روز
که قدری بی نشان بودیم آن روز
و نای دل نوای نینوا داشت
و با صاحب زمان(عج) بودیم آن روز
و کاش آن روزگاران گم نمی شد
هوای خوب باران گم نمی شد
صفای جبهه ها می ماند ای کاش
صدای پای یاران گم نمی شد
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
یک مادر گریان که به دختر می گفت:
بابای تو زنده است ، هرچند که نیست...