مبلغ-تومان: | |
نام شما : | |
ايميل : | |
موبایل : | |
توضیحات : | |
وسردار تهرانی مقدم، بزرگ مرد ایران زمین، پدر موشکی ایران ...
او که بود که ناشناخته به شهادت رسید!! تهرانی مقدم به آلمان* می رود، و از آنها در خواست میکند یک نمونه ازموشک های نقطه ای خود را در اختیار ایران بگذارند بدون راهنما آنها با تکبر به مقدم میگویند محال است همچین کاری را انجام دهند!! احمدی مقدم بزرگ مرد روزهای سخت بر غرور ایرانیش بر میخورد و به آنها می گوید ما خودمان میسازیم،سردان حاظر در آنجا پوز خندی تمسخر آمیز به مقدم میزنند و می گویند ایران هرگز نمیتواند این کار را انجام ده.این مرد بزرگ با خدا با قلبی شکته به کشور باز میگردد و دست زن و فرزند را میگرد و به حرم ضامن قلبها می رود در آنجااز امام غریب طلب کمک میکند و همان جا لطفی به او میشود و طرح موشک نقطه ای در ذهن سردار شکل میگرد و به تهران بازمیگردد و در کمال تعجب همگان موشکی را که آلمان ها طی 25 سال ساخته اند سردار طی 5 سال میسازدو ایران عزیزما را به جمع دارندگانش اضافه میکند.
سردار عزیز ایران آسوده باش،جوانان ایران راهت را ادامه خواهند دادو برای سر فرازی این مرزوبوم از جان مایه میگذارند...
روحش شاد و یاد خاطراتش گرامی باد
امروز روزیست که دو گروه بر سر کدام یک حق اند باهم به مباهله* می پردازند.گروه اول پیامبر و گروه دوم یهود!!!بزرگان یهود هشدار میدهند که اگر دیدید محممد با عزیز ترین کسانش آمده بپرهیزید از مباهله که اگر او دعا کند و فرزندانش آمین بگویند تمام قوم یهود نابود میشوند.یهود با گروهی از عالمان می آید و اما پیامبر (ص) خود پیش رو می رود و حسنین پشت سرش هستند فاطمه (س) پشت سر آنها و علی چون محافظی پشت سر فاطمه اش می آید ویهود با مشاهده این صحنه از مباهله دست میکشند و حاظر به پرداخت جزیه* میشوند.وای کسانی که محمد(ص) را به تمسخر می گیرد!! بدانید که اگر محمد(ص) دعایی کوچک برای نابودی تان بکند هیج نسلی از شما بر روی کرده خاکی باقی نخواهد ماند.شماهایی که دل زهرا شکشتید بدانید اعمالتان بی جواب نخواهد ماند* مباهله:یعنی دعا نفرین برگروهی که از نظر عقاید مخالف هم هستند.جزیه:پولی که اهل کتاب و کافران برای ماندن در حکومت اسلامی باید بدهند برای اینکه جان،مال،ناموسشان حفاظت میشود
پدر شهیدان علی اکبر و عزت الله کیخواه میگوید: کامیون داشتم و در شهرهای دور دست بار می بردم، یک روز صبح که سوار کامیون شدم،
شهید سید حسین حسینی همسایهام، آمد گفت: شما جایی می خوای بری؟
گفتم: بار دارم، می خواهم تهران ببرم!گفت: حاجی! علی اکبر از عملیات برنگشته! یک لحظه یک حال دیگری به من دست داد، یک حال مکاشفه، علی اکبر پانزده ساله، سومین فرزندم، مقطع راهنمائی درس میخواند، عزت الله، متولد 1340 تازه دانشگاه قبول شده بود که دشمن نفرین شده به خاک ایران تجاوز کرد.
اول عزت الله رفت جبهه، بعدش من رفتم. پشت سر من علی اکبر رفت کردستان، چند ماهی گذشت، من از جبهه بر گشتم. علی اکبر هم آمد خانه، دو پسر دیگرم، علی اصغر و محمدرضا جبهه رفتند.
به ادامه مطلب مراجعه نمایید...