ثامن تم

حرکت به بالا
حرکت به پایین
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
شب های قدر تسلیت

medad.io medad.io

پرداخت آسان و سریع

مبلغ-تومان:
نام شما :
ايميل :
موبایل :
توضیحات :

موزیک پلیر وبلاگ ها

موزیک پلیر مناسبتی باقابلیت تغییرآهنگ مناسبت ها،پلیری مناسب برای وبلاگ ها
موزیک پلیر مناسبتی ثامن تم

دریافت کد موزیک پلیر برای وبلاگ

آقا جان باز هم مرا شفا میدهی ...

شنیده ام بیمار ها شفا داده اے
بیمارى هاے لاعلاج
شنیده ام بیماران هر چہ نا امیدتر ، شما رئــوف تر
چندے است دلم بدجور بیمار است،
بہ در هر کجا رفتم راهم نداده ،
ردم کردند
چند سالے است دلم معتاد بہ گناه است...
شنیده ام بیماران دست بہ پنجره فـღـولـاد شما مےکشند و شفا مےگیرند
نہ پایم بہ حرم مےرسد نہ دست کوتاهم بہ پنجره فـღـولـادتـان آقـا ...
دلـ م سخت بیمار است ... شفا مےدهے ؟
باز مثل همیشه در حیرتم ...
در حیرتم و گیج
از این همه مهربانی ...
از این همه لطف ...
این همه عشق ...
این همه نور ...
یعنی باز هم مرا طلبیده ای ؟!
یعنی باز من هستم و شما و بهشت انقلاب و پنجره فولاد ...
باز من هستم و عمری دردِ دل ...

مربوط به دسته : دلنوشت
3
امتیاز مثبت به مطلب
3
امتیاز منفی به مطلب
0
3 نفر
ثامن تم : زمانیکه واقعأ چادر گذاشتم

من توی یه خانواده مذهبی به دنیا اومدم- البته خانواده مادریم بسیار مذهبی هستند و خانواده پدریم دقیقا عکسش!!
وقتی اول راهنمایی رفتم به اجبار مدرسمون چادر میذاشتیم- ولی من اصلا راضی نبودم- اجبار مدرسه از طرفی و علاقه مادرم به چادر گذاشتن من از طرفی دیگر منو مجبور به چادر گذاشتن کرد! اصلا دوست نداشتم و از هر موقعیتی استفاده می کردم تا چادر رو بر دارم یا اگرم میذاشتم، اصلا سعی نمی کردم کامل حفظش کنم(نه اینکه از نظر اعتقادی منکر همه چیز باشم و البته توی این مسائل بسیار هم سختگیر بودم اما چون چادر به نوعی به من تحمیل شده بود نمی تونستم قبولش کنم -هیچ وقت هیچ کس نخواست زیبایی چادر رو برام بگه و همه فقط میگفتن باید چادر بذاری!!!).
توی دوران لیسانس هم این حس ادامه داشت و وجود برخی افراد در کنارم این حس رو تشدید می کرد. بالاخره زمان گذشت و کارشناسی ارشد قبول شدم- اکثر بچه های ورودی ما محجبه و به قولی مومن دو آتیشه بودن، بطوری که من احساس می کردم در مقابل اونها گنه کارترینم... اوایل دوران ارشد من دچار یک شکست روحی شدم بزرگ شدم- انقدر اوضاع روحیم بد بود که نفهمیدم ترم یک رو چه جوری گذروندم خیلی غصه دار بودم که یک روز اعلامیه اردوی مشهد رو روی تابلوی اعلانات دانشکده دیدم- احساس کردم یه جورایی دعوت شدم قرار شد با یکی از بچه ها که بیشتر با من جور بود و داستانم رو میدونست ، به این سفر بریم این سفر برام مثل یه معجزه بود- قبلا هم معجزات خدا رو توی زندگیم زیاد دیده بدم ولی چون این بار بدجوری دلم شکسته بود بیشتر حضورشو احساس می کردم با خودم گفتم حالا که خدا به من کمک کرده و من رو از این غم بزرگ نجات داده منم باید یه جور جبران کنم این شد که زندگیم خیلی تغییر کرد و این شکست منو به خدا نزدیک تر کرد...

مربوط به دسته : دلنوشت
1
امتیاز مثبت به مطلب
1
امتیاز منفی به مطلب
0
1 نفر