مبلغ-تومان: | |
نام شما : | |
ايميل : | |
موبایل : | |
توضیحات : | |
مادرم زیباترین گلی از باغ هستی
تو مرا آموختی زندگی و خوشی و سرمستی
تو برایم همیشه از خدا بهترین و خواستی
مادر تو را دوست میدارم تو بهترین من هستی
مادرم تو مهربانی برتر از اسطوره هستی
آنقدر بزرگی که نتوان توصيف كرد که مادر تو چه هستی؟
نتوان گفت تو از جنس زمینی یا که آسمانی هستی
نمی شود گفت که تو فرشته ای برتر از هر فرشته هستی
مانده ام چه بگویمت چه بخوانمت گل گلباغ هستی
زبانم الکن ،ذهنم از الفاظ تهی ،همین را بگویم فقط تو ماه ترینی چون مادرم هستی
خواهرم که به شکوفایی عالم جانت رو کرده ای!نیک بدان که رشد تو جز در تسلیم حق نباشد و عمران و آبادی جانت جز به تخریب لانه های هوس شکل نگیرد. پس اسرار زیبایی های سر و سینه ات را به مقنعه ای سپار که آن ها را از نامحرم بپوشاند و از روسری های نازک وکوتاه بپرهیز که اسرار تو را بر نامحرم افشا کنند. خدایت توفیق دهد.
[ ادامه مطلب = متن کامل خواهرم....!!!! ]
از او فرار نکنید ، موجودی بیگانه یا غریبه نیست اوهم از ماست فرقش در بی پولی است
از او فرار نکنید، نترسید او باشما کاری ندارد!!!
از کنارش که رد میشوید لازم نیست لباستان را جمع کنید ، کمی دست در جیب آن لباس باکلاس کنید راه دوری نمی رود!!!
به او چپ چپ نگاه نکنید فقر و درماندگی او را این گونه کرده است و گرنه اوهوم دختری ناز و مهربان است.
ماه رمضان را دوست دارم چون کمی با درد این دخترک گل فروش و امسال او آشنا میشوم کمی مزه گرسنگی را می چشم ، ماه رمضان ماه بندگی خدا چه ماه زیبایی است
غنی و فقیر باهم یکسان میشوند!!
وای دخترم چه لبخند شیرینی بر لب داری!!
چه نگاه نافذی !!!
دخترک کوچکم چقدر غریبی در این شهر بزرگ و درندش ، آن شب که مستند آرمیتا را از تی وی نشان داد همه گریستند و بغض کردند ، آرمیتای کوچک از دار دنیا پدرش را
از دست داده بود ولی بابا خامنه ای او را تنها نگذاشته بود ، ولی تو بگو ببینم در این دار دنیا چه داری؟؟؟ از دست داده هایت را نگو که میدانم زیاد اند!!!
آن شب آرمیتا مثل فرشته های کوچلو شده بود و در آن لباس قرمز خال دار چرخ میزد!!
اما تو رو کمتر کسانی می بینند ، کمتر کسانی دختر بودن و لطافت و نرمیت را درک میکنند و چقدر سخت است . . .
خدای ممنون بخاطر مهمانی که به پا میکنی تا همگان مزه گرسنگی و تشنگی را برای ساعاتی نه چندان زیاد بچشند
از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز میگذشت.
فرشتهای ظاهر شد و گفت: "چرا این همه وقت صرف این یکی میفرمایید؟"
خداوند پاسخ داد:
"دستور کار او را دیدهای؟
باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.
باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.
دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.
بوسهای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند."
فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.
"این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید."
خداوند گفت :
"نمی شود!!
چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم.
از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند،
یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد."
فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.
به ادامه مطلب مراجعه نمایید...