مبلغ-تومان: | |
نام شما : | |
ايميل : | |
موبایل : | |
توضیحات : | |
وبلاگ " ما همه رهسپاریم " نوشت :
زندگی با مهدی برای او یک خواب بود
خوابی کوتاه و شیرین در بعد از ظهربلند تابستان جنگ
فقط خاطره هایش ، آن چیزها که آدم بعدا یادش می افتد و حسرتش را می خورند باقی می ماند
شاید همه این مدت خواب او را می دیده
از آن خوابهایی که وقتی آدم میبیند توی خواب هم میخندد
خوابی غیر منتظره
خواب زندگی با یک فرشته
*تولد : 18 مهر 1338
شهادت: 31 خرداد 1361*
برای شادی روح بلند و پر فتوحش صلوات
ای کاش حاج همت بودی امروز ؛ نزدیک انتخابات است
ای کاش بودی تا برایت ستاد میزدیم ؛
رنگ خاکی را دست بند و شال گردن میکردیم می انداختیم روی دوشت
با یک چفیه و عکس انتخاباتی میشدی کاندیدای اصلح
شورای نگهبان تو را ندیده تایید میکرد ؛ کسی را که خدا تایید کرده مگر میشود بنده اش قبول نداشته باشد؟
بیا و احساس وظیفه کن ، تو هم مثل خیلی ها شعر و شعار تعریف کن
ز خاطرات جنگ بگو ؛ از هم رزم هایت بگو ؛
به ادامه مطلب مراجعه نمایید...
خاطرات شهید ابراهیم هادی
بچه های محل مشغول بازی بودند که ابراهیم وارد کوچه شد.بازی آنقدر گرم بود که هیچکس متوجه حضور ابراهیم نشد.یکی از بچه ها توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد؛اما بجای اینکه به تور دروازه بخورد، ممحکم به صورت ابراهیم خورد.بچه ها بی معطلی پا به فرار گذاشتند. با آن قد و هیکلی که ابراهیم داشت ، باید هم فرار می کردند. صورت ابراهیم سرخ سرخ شده بود.لحظه ای روی زمین نشست تا دردش آرام بگیرد. همینطور که نشسته بود پلاستیک گردو را از ساک دستی اش در آورد کنار دروازه گذاشت و داد زد: بچه ها کجا رفتید؟؟بیایید برایتان گردو آورده ام...