ثامن تم

حرکت به بالا
حرکت به پایین
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
شب های قدر تسلیت

medad.io medad.io

پرداخت آسان و سریع

مبلغ-تومان:
نام شما :
ايميل :
موبایل :
توضیحات :

موزیک پلیر وبلاگ ها

موزیک پلیر مناسبتی باقابلیت تغییرآهنگ مناسبت ها،پلیری مناسب برای وبلاگ ها
موزیک پلیر مناسبتی ثامن تم

دریافت کد موزیک پلیر برای وبلاگ

زخم زبان

یادم میاد سن و سالم کم بود و عاشق بازی با کتاب های که جلد زیبایی داشت ، یک روز یکی از اقوام به خانه ما آمد و با دیدن یکی از این کتاب ها در دست من خیلیذوق زده شد،که من قبلا تر ها در این کتاب* شما یک داستانی خواندم که خیلی برایم جالب بود وقتی از او پرسیدم در این کتاب چه داستانی خواندی داستان را برایم تعریف کرد ؛ خلاصه داستان:

مرد هیزوم شکنی بود که برای جمع کردن هیزوم به جنگل می رفته  ، یک روز این هیزوم شکن مهربان با شیر درنده ای آشنا می شود ، و با هم رابطه دوستی بر قرار می کنند  سالیان سال این دو ، با هم دوست بودند تا اینکه یک روز مرد هیزم شکن به اصرار شیر را برای صرف ناهار به خانه خود دعوت می کند و شیر با اکراه ؛ ولی بخاطر دوستی قدیمی شان قبول می کند . . .

شیر به خانه هیزم شکن می رود وقتی مشغول صرف غذا بوده اند ، (خب از آنجایی که شیر یک حیوان است و آداب غذا خوردن انسان ها را ندارد) ، غذا خوردنش جلوه زیبایی نداشته . . .  زن هیزم شکن، به هیزم شکن می گوید این چه دوستی است که تو داری؟؟ تمام خانه و زندگی مرا با این غذا خوردنش کثیف کرد!!! شیر از حرف زن هیزم شکن بسیار ناراحت می شود ؛ ولی چیزی نمی گوید با تشکر فراوان آنجا را ترک می کند. . . 

وقتی روز بعد هیزم شکن به جنگل می رود شیر را می بیند که بسیار خشمگین است  به او می گوید با تبرت بر سر من بزن و سر مرا بشکن، اما هیزم شکن قبول نمی کند . . . تا جایی که شیر هیزم شکن را تهدید می کند که اگر این کار را نکنی تو را خواهم خورد . . . و هیزم شکن با تبر بر سر شیر میزند؛ و از ترس و غضب شیر برای سالیان سال دیگر پا به آن جنگل نمیگذارد... بعد از سالیان طولانی وقتی هیزم شکن به جنگل باز می گردد شیر را ملاقات می کند شیر به او می گوید یادت هست سالیان قبل با تبرت سر مرا شکستی بیا ببین جایی از شکستگی هست؟ هیزم شکن با ترس سر شیر را نگاه می کند و می ببیند آثاری از آن زخم دیگر باقی نمانده است . شیر به او می گوید :

زخم تبری که تو بر سر من زدی خوب شد اما زخم زبانی که آن روز زنت بر دل من زد هنور خوب نشده است...

پ ن : حواسمون باشد توی همین حرف زدن های معمولی مان دل خیلی ها از دست ما می شکند . . . حواسمون باشد همیشه توی حریم خصوصی و شخصی زندگی هر کسی به همون اندازه ای وارد بشیمکه طرف مقابل وارد شده نه بیشتر . . .

نتیجه : هر زخمی که بر جسم آدمی وارد بشه خوب شدنی ولی امان از زخمی که بر دل نشیند...

مربوط به دسته : دلنوشت
9
امتیاز مثبت به مطلب
9
امتیاز منفی به مطلب
0
9 نفر

دیوانه تر از بهلول !

آورده اند که خلیفه هارون الرشید در یکی از اعیاد رسمی با زبیده زن خود نشسته و مشغول بازی شطرنج بودند . بهلول بر آنها وارد شد او هم نشست و به تماشای آنها مشغول شد . در آن حال صیادی زمین ادب را بوسه داد و ماهی بسیار فربه قشنگی را جهت خلیفه آورده بود . هارون در آن روز سر خوش بود امر نمود تا چهار هزار درهم به صیاد انعام بدهند . زبیده به عمل هارون اعتراض نمود و گفت : این مبلغ برای صیادی زیاد است به جهت اینکه تو باید هر روز به افراد لشگری وکشوری انعام بدهی و چنانکه تو به آنها از این مبلغ کمتر بدهی خواهند گفت که ما به قدر صیادی هم نبودیم و اگر زیاد بدهی خزینه تو به اندک مدتی تهی خواهد شد .
هارون سخن زبیده را پسندیده و گفت الحال چه کنم ؟ گفت صیاد را صدا کن و از او سوال نما این ماهی نر است یا ماده ؟ اگر گفت نر است بگو پسند مانیست و اگر گفت ماده است باز هم بگو پس ند ما نیست و او مجبور می شود ماهی را پس ببرد و انعام را بگذارد . بهلول به هارون گفت : فریب زن نخور مزاحم صیاد نشو ولی هارون قبول ننمود . صیاد را صدا زد و به او گفت : ماهی نر است یا ماده ؟ صیاد باز زمین ادب بوسید و عرض نمود این ماهی نه نر است نه ماده بلکه خنثی است .
هارون از این جواب صیاد خوشش آمد و امر نمود تا چهار هزار درهم دیگر هم انعام به او بدهند . صیادپولها را گرفته ، در بندی ریخت و موقعی که از پله های قصر پایین می رفت یک درهم از پولها به زمین افتاد . صیاد خم شد و پول را برداشت . زبیده به هارون گفت : این مرد چه اندازه پست همت است که از یک درهم هم نمی گذرد . هارون هم از پست فطرتی صیاد بدش آمد و او را صدازد و باز بهلول گفت مزاحم او نشوید . هارون قبول ننمود و صیاد را صدا زد وگفت : چقدر پست فطرتی که حاضر نیستی حتی یک درهم از این پولها قسمت غلامان من شود .
صیاد باز زمین ادب بوسه زد و عرض کرد : من پست فطرت نیستم . بلکه نمک شناسم و از این جهت پول را برداشتم که دیدم یک طرف این پول آیات قرآن و سمت دیگر آن اسم خلیفه است و چنانچه روی زمین بماند شاید پا به آن نهند و از ادب دور است . خلیفه باز از سخن صیاد خوشش آمد و امر نمود چهار هزار درهم دیگر هم به صیاد انعام دادند و هارون گفت : من از تو دیوانه ترم به جهت اینکه سه دفعه مرا مانع شدی من حرف تو را قبول ننمودم و حرف آن زن را به کار بستم و این همه متضرر شدم ... !

مربوط به دسته : عمومی / دیگر مطالب
5
امتیاز مثبت به مطلب
5
امتیاز منفی به مطلب
0
5 نفر

ﻋﻼﺝ ﭼﺸﻢ ﭼﺮﺍﻧﻲ چیست ؟

ﺟﻮﺍﻧﻲ ﻧﺰﺩ ﻋﺎﻟﻤﻲ ﺁﻣﺪ ﻭﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﻣﻦ ﺟﻮﺍﻥ ﻛﻢ ﺳﻨﻲ ﻫﺴﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻱ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﻣﻨﻊ ﻛﻨﻢ، ﭼﺎﺭﻩ ﺍﻡ ﭼﻴﺴﺖ؟ ﻋﺎﻟﻢ ﻧﻴﺰ ﻛﻮﺯﻩ ﺍﻱ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻴﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﻛﻮﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﻣﻌﻴﻨﻲ ﺑﺒﺮﺩ ﻭ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰﺍﺯ ﻛﻮﺯﻩ ﻧﺮﻳﺰﺩ . ﻭﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻧﺶ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻛﺮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻫﻲ ﻛﻨﺪ ﻭﺍﮔﺮ ﺷﻴﺮ ﺭﺍ ﺭﻳﺨﺖ ﺟﻠﻮﻱ ﻫﻤﻪ ﻱ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻛﺘﻚ ﺑﺰﻧﺪ . ﺟﻮﺍﻥ ﻧﻴﺰ ﺷﻴﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺖ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪﺭﺳﺎﻧﺪ . ﻭ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﺮﻳﺨﺖ. ﻭﻗﺘﻲ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﻨﺪ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﺖ ﺩﻳﺪﻱ؟ ﺟﻮﺍﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻫﻴﭻ، ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﻓﻜﺮ ﺁﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﺷﻴﺮ ﺭﺍ ﻧﺮﻳﺰﻡ ﻛﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺩﺭ ﺟﻠﻮﻱ ﻣﺮﺩﻡ ﻛﺘﻚ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﻭ ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﻣﺮﺩﻡ ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺧﻔﻴﻒ ﺷﻮﻡ . ﻋﺎﻟﻢ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ : ﺍﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﺆﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﻧﺎﻇﺮ ﺑﺮ ﻛﺎﺭﻫﺎﻳﺶ ﻣﻴﺒﻴﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻭ ﺣﺴﺎﺏ ﻭ ﻛﺘﺎﺏ ﺑﻴﻢ ﺩﺍﺭﺩ .

 

ﺧﺪﺍﯾﺎ !
ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺗﺸﮑﺮ !
ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺩﯼ ﺗﻔﮑﺮ !
ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﺗﺬﮐﺮ !
ﮐﻪ :
ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﻧﻌﻤﺖ !
ﻧﺪﺍدﻩ ﺍﺕ ﺣﮑﻤﺖ !
ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺕ ﻋﺒﺮﺕ ﺍﺳﺖ !
ﯾﺎ ﺭﺏ
ﺁﻧﭽﻪ ﺧﯿﺮ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﻣﺎ ﮐﻦ !
ﻭﺁﻧﭽﻪ ﺷﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺟﺪﺍ ﮐﻦ !
ﺁﻣﯿﻦ

مربوط به دسته : عمومی / دیگر مطالب
6
امتیاز مثبت به مطلب
5
امتیاز منفی به مطلب
1
7 نفر

اعمال ما چه سودی برای خدا دارد ؟! / ثامن تم

در یکی از روزها، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند ؛ از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برودو اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند ؛ همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند...
وزراء از دستور شاه تعجب کرده و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند ؛ وزیر اول که به دنبال راضی کردن شاه بود بهترین میوه ها و با کیفیت ترین محصولات را جمع آوری کرده و پیوسته بهترین را انتخاب می کرد تا اینکه کیسه اش پر شد. اما وزیر دوم با خود فکر می کرد که شاه این میوه ها را برای خود نمی خواهد و احتیاجی به آنها ندارد و درون کیسه را نیز نگاه نمی کند، پس با تنبلی و اهمال شروع به جمع کردن نمود و خوب و بد را از هم جدا نمی کرد تا اینکه کیسه را با میوه ها پر نمود و وزیر سوم که اعتقاد داشت شاه به محتویات این کیسه اصلا اهمیتی نمی دهد کیسه را با علف و برگ درخت و خاشاک پر نمود.
روز بعد پادشاه دستور داد که وزیران را به همراه کیسه هایی که پر کرده اند بیاورند ؛ وقتی وزیران نزد شاه آمدند ، به سربازانش دستور داد ، ﺳﻪ وزیر را گرفته و هرکدام را جدا گانه با کیسه اش به مدت سه ماه زندانی کنند ، در زندانی دور که هیچ کس دستش به آنجا نرسد و هیچ آب و غذایی هم به آنها نرسانند.
وزیر اول پیوسته از میوه های خوبی که جمع آوری کرده بود می خورد تا اینکه سه ماه به پایان رسید ، اما وزیر دوم ، این سه ماه را با سختی و گرسنگی و مقدار میوه های تازه ای که جمع آوری کرده بود سپری کرد و وزیر سوم قبل از اینکه ماه اول به پایان برسد از گرسنگی مرد.
خیلی از ماها فکر میکنیم که اعمال ما چه سودی برای خدا دارد؛ و شاید با این فکر انحرافی در کارهای انسانی و اخلاقی و دینی خود اهمال کنیم.

مربوط به دسته : عمومی / دیگر مطالب
10
امتیاز مثبت به مطلب
8
امتیاز منفی به مطلب
2
12 نفر