مبلغ-تومان: | |
نام شما : | |
ايميل : | |
موبایل : | |
توضیحات : | |
عمو ضرغامی سلام؛خــــــــسته نباشید؛بله باشما هستم با شمایی که ریس صدا و سیماکشورمان هستی. . . عمو ضرغامی جان
"امسال عید گل کاشتی هرچی که خواستم داشتی"
ماشاالله از آهنگ های لری،کردی،شمالی،فارسی هیچ کدوم توی این ایام عید که می گویند باشهادت مادرسادات اجین بود کم نذاشتید . . . ماشاالله در ایام ماه صفر هم برنامه هفت شبکه شماتان از هیچ آهنگی کم نذاشت ؛ عمو ضرغامی خیلی ها شمارا آیت الله ضرغامی خطاب می کنند حق هم دارند همه آهنگ هارو مجاز کردید! دیگر نیازی به دانلود آهنگ ، گشتن دنبال آهنگ ها نیست . . .
"خلاصه که عمو ضرغامی جان دست شما درد نکنه،خوب جمهوری اسلامی ایران را سر بلند کردید"
خدایا تو را غریب دیدم وغریبانه غریبت شدم؛تو را بخشنده دیدم وگناهکار شدم؛
تورا وفادار دیدم وهر کجا که رفتم باز گشتم
تورا گرم دیدم ودر سرد ترین لحظه ها به سراغت آمدم
تومراچه دیدی که وفادارماندی؟
بار الها؛دنیا میدان مینی است که تنها معبرش عشق توست
امدادگرا؛آنقدر به جانم ترکش گناه اصابت کرده که دیگر امید التیام نیست ولی از پست امدادگرتو ناامید نیستم
ربّا؛به من توفیق ده که هر شب درپشت خاکریز مهر باتومناجات کنم
خدایا؛مرا با آمبولانس رحمتت به بیمارستان بقیّة الله بفرست تا فراق یار ودردی که از آن می کشم را درمان کند...
[حضرت-زهرا-س]
پيدايي؛ مثل مهرباني خداوند. زيبايي؛ مثل سلام هاي گرامي خداوند بر پيامبران عظيم الشأنش.با تو، درهاي زندگي باز مي شود و با ياد تو، ماه، تمام شبهاي زمين را روشن مي کند. آفتاب، شادي مقدسي است که بر زمين، گرماي وجودت را مي پراکند. تمام دلتنگيهايت غنچه هاي سرخي شدند که عاشقانه اتفاق افتادند؛ عاشقانه هايي لبريز از عشق خداوند.بعد از تو تمام اتفاق ها به گل سرخ ختم شدند؛ چشمها سرخ شدند، درها سرخ شدند، ديوارها سرخ شدند و روزها کبود، آسمان کبود، ابرها ورم کرده کبود؛ تمام پهلوها شکستند و کبود شدند.
سال هاست که به شوق بوييدنت، قاصدک ها تمام ديوارهاي مدينه را طواف مي کنند. هنوز عطر حضورت از مدينه مي آيد. بغض هايت را قرن هاست که ابرها در کويرهاي بي پايان و دور سکوت، گريه مي کنند. «بانو! گريه در کنار شما مرسوم است؛ مگر مي توان پهلوي شما بود و نشکست».
زمين بعد از تو، مدار چرخش را گم کرده است. خاک، هنوز بوي قدم هاي رسولانه تو را فراموش نکرده است.هنوز سال هاست که کلمات، شبها براي از تو سرودن، تا صبح بيدار مي مانند. قلم ها شرمگين نوشتن تو با اين واژه هاي زميني اند، با اين واژه هاي خاکي. نه! تو از خاک نيستي؛ اين را همه آب ها فهميده اند. شايد خداوند تو را از کلمه آفريده است؛ زيرا در «آغاز کلمه بود...»
تو زهرايي که ديده در ديده پدر گشودي و با ياد او بزرگ شدي و دلتنگي دوري اش را تاب نياوردي. هميشه نام تو که مي آيد، دل نازک پرنده ها مي لرزد، درها گريه مي کنند و ديوارها بغض. خدا کند که باران ببارد! هميشه مي شود زير باران، بي بهانه گريست. هميشه با ياد تو، تمام کلمات اشک مي شوند و دفترها سطر به سطر آه مي کشند. نمي دانم کجاي بقيع بايد دنبال رد پاهاي گمشده ات، اشک بار بگردم؟ هر طرف که سر مي چرخانم، بوي غربت تو را حس مي کنم؛ بوي غربت بانويي دور که نزديک تر از تمام آينه ها، بودنش را مي توان حس کرد. تو همه جا هستي؛ اما ما سال هاست که به دنبال تو مي گرديم. ما خويش را گم کرده ايم، ما خويش را در رد پاهاي گم شده ات، گم کرده ايم. خدا کند يک روز پيش از اينکه دنيا به آخر برسد بقيع، تربت پنهانت را نامه کبوتراني کند که به سمت خانه ها پرواز مي کنند. خدا کند در پاي مرقد ناپيدايت تمام شوم. نمي دانم کي مي توانم پابه پاي تمام چشمه هاي دنيا برايت گريه کنم. هر گاه ياد تو مي افتم، بي اختيار بوي غريبانه عدالت علي (ع) ، بغض هايم را دوچندان مي کند.
به ياد تو، بغض هايم شبيه دوازده بند محتشم، پياپي اشک مي شوند و بوي پيراهن نمناکم که آغشته به ياد توست، آرامم مي کند. خدا کند که چشم هايم قطره قطره به پاي تو بريزند تا من سبک تر شوم! تو تنها ماه آسمان شبهاي تاريکم هستي؛ مهتابي که شبهاي طولاني براي ديدنش اشک ريخته ام.
اي کاش به بادها بسپاري که بوي تربتت را از گريبانم پر کنند!
مدتیه که شبکه « من و تو » اقدام به برگزاری برنامه ای تحت عنوان « آکادمی گوگوش » کرده و در اون افراد مختلف مسابقه خوانندگی برگزار میکنند.یکی از چهره هایی که در این مسابقات با حجاب به ظاهر اسلامی حضور پیدا کرده و تبدیل به یکی از چهره های شناخته شده این برنامه گردیده زنی به اسم « ارمیا » است.تا اینجای کار مشکل خاصی نیست حضور شخصی که ظاهرا به حجاب اسلامی مقیده در همچین مراسمی تعجب برانگیزه . این شک وقتی بیشتر میشه که صحبت از روابط پشت پرده این شبکه با گروهک منافقین به میون بیاد و شباهت جالب چهره و ظاهر این خواننده با سرکرده گروهک تروریستی مذکور یعنی مریم رجوی ملعون !
اما بررسی هایی که درباره گذشته این زن صورت گرفته نشون داده در واقع این فرد یکی از اعضای سازمان منافقین به اسم «اُرینب مشایخی» است که از طرف سازمان و با هماهنگی با مسئولان شبکه من و تو مامور شده تا وجهه سازمان مجاهدین رو بهبود ببخشه.بانویی جوان با پوستی سفید و چشمانی روشن باصدایی خوش، که طرفدار دین اسلام است ولی به افراد اجازه می دهد هربرداشتی که می خواهند از دین اسلام داشته باشند.اورینب مشایخی یا ارمیا در آلمان توسط 3 خانواده طرفدارن مجاهدین حمایت مالی می شود پس از معرفی وی به شبکه من و تو1 مقدمات حضور وی برای شرکت در این شوی تلویزیونی انجام می شود. وی پس از گذراندن دوره های آواز و شناخت دستگاه های موسیقی وارد آکادمی موسیقی گوگوش شد. همسر ارمیا ( که در واقع همسر دومش محسوب میشه ) با نام میشائیل هانس از مسیحیان جذب شده توسط این سازمان است که همکاری با این سازمان را پذیرفته است.
لازم به ذکر است این شخص به گونه ای انتخاب شده است که از هر نظر در فضای مجازی بدون سابقه قبلی است. شخصی که حتی یک ایمیل و پروفایل در هیچ سایتی ندارد. این درحالی است که بقیه هنرجویان حاضر در آکادمی حضور فعالی در اینترنت هستند
توسل شهید برونــسی به حضرت فاطــمه (س)
هنوز عملیات درست و حسابی شروع نشده بود که که کار گره خورد. گردان ما زمینگیر شد و حال و هوای بچه هاُ حال وهوای دیگری .تا حالا این طور وضعی برام سابقه نداشت . نمی دانم چه شان شده بود که حرف شنوی نداشتند همان بچه هایی که می گفتی برو توی آتش با جان و دل می رفتند!به چهره بعضی ها دقیق نگاه می کردم . جور خاصی شده بودند . نه می شد بگویی ضعف دارند نه می شد بگویی ترسیدند ُ هیچ حدسی نمی شد بزنی.هرچه براشان صحبت کردم فایده ای نداشت. اصلا انگار چسبیده بودند به زمین و نمی خواستند جدا شوند. هر کار کردم راضی شان کنم راه بیفتند نشد.اگر ما توی گود نمی رفتیم احتمال شکست محور های دیگر هم زیاد بود آن هم با کلی شهید . پاک در مانده شدم . نا امیدی در تمام وجودم ریشه دوانده بود . با خودم گفتم ُ چه کار کنم؟سرم را بلند کردم روبه آسمان و توی دلم نالیدم که : خدایا خودت کمک کن . از بچه ها فاصله گرفتم؟اسم حضرت صدیقه طاهره (س) را از ته دل صدا زدم و متوسل شدم به وجود شریفش. زمزمه کردم : خانمُ خودتون کمک کنین منو راهنمایی کنین تا بتونم این بچه ها رو حرکت بدم ُ وضع ما رو خودتون بهتر می دونین.چند لحظه ای راز و نیاز کردم و آمدم پیش نیروها . یقین داشتم حضرت تنهام نمی گذارند اصلا منتظر عنایت بودم ُ توی آن تاریکی شب و توی آن بیچارگی محض یکدفعه فکری به ذهنم الهام شد . رو کردم به بچه ها . محکم و قاطع گفتم: دیگه به شما احتیاجی ندارم ! هیچ کدومتون رو نمی خوام ُ فقط یک آرپی جی زن از بین شما بلند شه با من بیاد دیگه هیچی نمی خوام.زل زدم به شان . لحضه شماری می کردم یکی بلند شود. یکی بلند شد یکی از بچه های آرپی جی زن . بلند گفت : من میام.پشت بندش یکی دیگر ایستاد . تا به خودم آمدم همه ی گردان بلند شده بودند. سریع راه افتادم بقیه هم پشت سرم.پیروزی مان توی آن عملیات چشم همه را خیره کرد . اگر با همان وضع قبل می خواستیم برویم کارمان این جور گل نمی کرد . عنایت ام ابیها (س) باز هم به دادمان رسید بود.